آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

تولد مامانی (می می)

روز چهارشنبه، 24 مهرماه 92 مصادف با عید قربان تولد مامانی بود و رفتیم خونه مامانی و دایی بابا هم اومده بود و آناهید هم کلی شمع کیک تولد مامانی رو فوت کرد ... تازه داری میفهمی تولد یعنی چی و ذوق میکنی . تولد یکسالگی خودت رو که به نظرم چیزی متوجه نشده بودی ولی الان کم کم داره از تولد خوشت میاد ... راستی مامانی با خانمهای همسایه و دوستاش هم دوشنبه آینده قراره برن استانبول و وقتی برگرده بریم رشت عروسی کاوه
10 تير 1393

اولین بوسه آناهید

دوشنبه 1 مهرماه 92 بود که من و آناهید دو تایی دراز کشیده بودیم و داشتیم شعر "حسنی نگو نه دسته گل" رو تو موبایلم می دیدیم که یهو آناهید به طور کاملا خودجوش برگشت و لپ مامان رو یه بوس آبدار با صدا کرد و من کلی ذوق زده شدم زنگ زدم مامانی بیاد و اون هم ببینه راستی مامانی اینا دارن میرن رشت مسافرت ولی ما به خاطر بابا که جلسه داره نتونستیم بریم ولی خیلی دلم هوای مسافرت کرده آخرین سفرمون 28 اردیبهشت بود که مامان جون و باباجون هم باهامون اومده بودن
10 تير 1393

چادرهای آناهید

پنجشنبه 7 شهریور ماه بعد از عملت برای اولین بار رفتیم خونه مامان جون دایی برات یه خونه چادری خریده بود خیلی ازش خوشت اومده بود و میرفتی تو خونه ات کتابات رو میخوندی مامان جون هم برات یه چادر نماز دوخته که سرت میکنی و خیلی شیرین ادای نماز خوندن در میاری بدشم از پله های خونه مامان جون رفتی بالا   همه اون دندونات که قبلا سرشون متورم شده بود دراومدن و تا پایان شهریور ماشالله 12 تا دندون داری ... پنجشنبه 28 شهریور هم رفتیم خونه دایی ایرج و موقع برگشتن هم عروسک ببعی مینا رو با خودت برداشتی آوردی و تو ماشین هم خوابت برده بود با ببعی تو بغلت تا نیمه های شب هم همینطور بغلت بود تا بالاخره ولش کردی. ...
10 تير 1393

آناهید مامان راه افتاد

عسل مامان بالاخره روز 10 مرداد 92 در سن یک سال و یکماه و 10 روزگی رسما راه افتاد و کلی ازت فیلم گرفتیم ... جالبه که همش دوست داره یه چیزی دستش بگیره و راه بره، دست خالی نمیشه مثلا تو همون فیلم راه افتادنش کیف سی دی رو گرفته دستش و راه میره 29 مرداد هم برای چکاپ چشم هات بعد از یکسالگی از کلینیک فوق تخصصی نور وقت گرفته بودم ولی بعدش فهمیدم واقعا برای یه چکاپ ساده لازم نبود اینهمه حساس باشم یه دکتر معمولی هم میتونس همون کار رو انجام بده .... از دندونات هم بگم که 3 تا بالا و 4 تا پایین دراومده ولی دندونهای کرسی بالا و پایین متورم شده و انشالله به زودی در میاد ...
10 تير 1393

بازگشت بعد از سکوت طولانی .....

بازم مدرسه ام دیر شد ..... اونقدر مطلب ننوشته دارم که اگر بخوام همه رو با جزئیات بگم میشه سنگ بزرگ و از قدیم هم گفتند سنگ بزرگ نشانه نزدن است اینه که من سعی میکنم قورباغه ام رو کوچیکش کنم تا بتونم قورتش بدم ... آخرین مطلبم قبل از این مربوط به تولد دسته جمعی یکسالگی بود که 7 تیر 92 برگزار شد ولی من مطلبش رو تو بهمن ماه نوشتم و الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم آناهیدم دو سال و یک ماه و 10 روزشه .... بازم تولد دسته جمعی دو سالگی گرفتیم امسال 6 تیر که قول میدم بنویسم در موردش .... اما اول باید مطالب مهم سال گذشته رو بنویسم در چند پست آینده .... القصه .... بعد از عمل آناهید یک هفته مرخصی گرفتم تا پیش آناهید بمونم و قرار بود از روز ...
10 تير 1393

جشن تولد دسته جمعی دوستای نی نی سایتی در هپی هاوس

مقدمه : وقتی بعد مدتها دوباره خواستم وبلاگ رو به روز کنم از بس تو فکر و درگیر جریان قلب آناهید بودم که تولد دسته جمعی رو یادم رفته بود اینه که الان تازه دارم مینویسم ... ههههه  روز پنجشنبه 7 تیرماه قرار بود یه تولد دسته جمعی برای نی نی های متولد تیر و خرداد 91 (تیرداد 91) تو هپی هاوس بگیریم و برای هماهنگی هاش خاله های نی نی سایتی (مخصوصا مامان سارا) خیلی زحمت کشیده بودند ما هم تا آخرین لحظه بالاخره نمیدونستیم میریم یا نه تا اینکه همون روز یهو من تصمیم گرفتم که تنبلی نکنم و با هم بریم جشن تولد،  البته آناهید خانم خوابیده بود و تا بیدار بشه و ما حاضر بشیم و بعدش بریم و محلش رو پیدا کنیم طول کشید و ما به جشن دیر رسیدیم و عکس دست...
8 بهمن 1392

بستری کردن آناهید برای عمل در بیمارستان بهمن (بخش اول)

روز شنبه 29 تیر 92 یکی از بدترین و سخت ترین روزهای زندگی من بود ساعت 2 بعد از ظهر آناهید رو بردیم بیمارستان و کارهای پذیرش رو انجام دادیم و رفتیم بخش کودکان ... اتاقهای بخش کودکان خصوصی نداشت و توی اتاق آناهید پسر یکی از کارکنان بیمارستان بستری بود که بینی اش تو تصادف شکسته بود و بعد از ظهر مرخص شد و کسی دیگه تو اتاق آناهید نیومد و عملا اتاق آناهید شد خصوصی ... آناهید هم لباسهای بیمارستان رو پوشید و خیلی بانمک شده بود      ما تا بعد از ظهر با مامانی و بابا تو بیمارستان بودیم و هنوز کاری انجام نداده بودند و من مدام تو این فکر بودم که چرا باید یه روز زودتر میومدیم که بعد علتش رو فهمیدم ... عصر که شد گفتند باید آناهید...
1 آذر 1392

افطاری خونه مامان جون پنجشنبه 27/4/92

مامان جون هر سال به یه بهانه افطاری میداد و امسال تقریبا از دادن افطاری منصرف شده بود چون واقعا خسته میشد ولی با این جریانی که برای آناهید پیش اومد مامان جون بازم نذر کرد که برای آناهید افطاری بده و من و آناهید و مامانی رفتیم خونه مامان جون و دستش واقعا درد نکنه خیلی سنگ تموم گذاشته بود و من یاد افطاری پارسال افتادم که آناهید کوچولو بود و هنوز کولیک ها و دل درد های بعد از ظهرش بود و موقع افطاری تو اونهمه سر و صدا و شلوغی تو پشه بندش توی اتاق خوابیده بود ... چقدر زود میگذره واقعا ... ... البته در این میان روز چهارشنبه 26 تیر 92 هم آناهید رو بردم مرکز بهداشت سمنگان واسه تست بینایی سنجی که خدا رو شکر موردی نبود .... آن...
1 آذر 1392

بستری کردن آناهید برای عمل در بیمارستان بهمن (بخش دوم)

صبح یکشنبه زود بابا اومد برای امضای رضایت عمل و قرار شد بریم به سمت اتاق عمل ... لباسای اتاق عمل رو با یه ترفندی بهت پوشوندم نمیذاشتی و من برای اینکه گولت بزنم گفتم ببین چه لباسای نازیه رنگ لباس عروسکته ... صورتیه و با هزار تا کلک لباسا رو تنت کردیم و چقدر هم ناز شده بودی بمیرم برات حالا خانم پرستار قانون مندیش گل کرده بود و اصرار که باید آناهید رو روی برانکارد ببریم و به محض اینکه آناهید رو میذاشتیم روی برانکارد دوباره گریه میکرد بچه ترسیده بود اصلا نمیذاشت روی تخت بخوابونیمش خلاصه با اصرار و التماس خانم پرستار راضی شد که آناهید بغل من بمونه رسیدیم جلوی اتاق آنژیوگرافی دم در باز خواستند آناهید رو از من بگیرند که بازهم به طرز وحش...
1 آذر 1392