آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

مامان میخواد برگرده سرکار

1391/9/26 0:20
نویسنده : مامان آناهید
322 بازدید
اشتراک گذاری

آناهید عزیزم بالاخره شش ماه مرخصیم تموم شد و تا چند ساعت دیگه (یعنی یکشنبه 26 آذر 1391) باید برگردم سر کار .... خیلی غمگین و دلتنگتم، خوابم نمیبرد اومدم تا کمی اینجا بنویسم و سبک شم، کمی از شروع به نوشتنم نگذشته بود که گرسنه ات شد و بیدار شدی و یه وقفه نیم ساعته افتاد وسط نوشتنم انگار تو هم فهمیدی که از فردا چند ساعتی مامان نیست...... مامانی ببخشید که وقتی صورتم رو با اون دستای کوچیک و نرمت ناز میکردی نتونستم جلوی اشکام روبگیرم ... من که بیخوابی به سرم زده بود تو هم حسابی خوابم رو پروندی آخه بیدار شده بودی و قصد خواب هم نداشتی تو تاریکی چشمای نازت رو درشت کرده بودی و به مامان میخندیدی کلی برات لالایی خوندم تا بالاخره موفق شدم بخوابونمت ... امروز واسه اینکه تمرین کنی دوری مامان رو از ساعت 7 صبح سعی کردم خودم رو از جلو چشمای خوشگلت مخفی کنم .... بماند که چند بار دزدکی منو پیدا کردی و بهونه گیری کردی ... فدات شم امروز اصلا مثل همیشه شنگول نبودی تا ساعت 2:20 بعد از ظهر که شد و بیدار شدی تقریبا مدتی که من از فردا خونه نیستم تموم شد و اومدم بغلت کردم.. بمیرم برات که محکم به من چسبیده بودی و دستات رو دور گردنم انداخته بودی و سرت رو شونم گذاشته بودی و از من بغل هیچ کس نمیرفتی ... دقیقا مثل کوالا منو بغل کرده بودی .... این اصطلاح منه آخه من عاشق بچه کوالا هستم که محکم مامانشو بغل میکنه و امروز تو هم مثل کوالا منو بغل کرده بودی... خدایا به من و آناهید کمک کن که بتونیم چند ساعتی که من باید برم سرکار و از هم دور باشیم رو تحمل کنیم ..... من دیگه برم بخوابم، وگرنه فردا احتمالا باید روز اول کاری بعد شش ماه رو تو اداره چرت بزنم

کوالا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی طاها
2 دی 91 14:49
درود با اولین پا نهادن به دنیای انسانهای روی زمین به روزم بیا و در جشن تولد من تو هم مهمان باش منتظر قدم رنجتون هستم بدرود