آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

آنچه گذشت ..... (قسمت اول)

1391/6/8 14:40
نویسنده : مامان آناهید
395 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که وبلاگ آناهید به تازگی افتتاح شده و قبل از تولدش نبوده بنابراین تا حالا مطلبی نداشته ولی من میخوام یه مرور کوتاه به مهمترین اتفاقات گذشته کنم تا در وبلاگش ثبت کنم لبخند

تقریبا اوایل آبان سال 90 بود که ما فهمیدیم آناهید خانم تو راهه، و این متقارن شده بود با سفر ما به چین. وقتی ما فهمیدیم که خدا آناهید رو به ما داده دقیقا 2 روز بعدش قرار بود که ما آخرین مسافرت مجردی با بابایی رو بریم و حالا کلی استرس داشتیم که نکنه مسافرت خطری داشته باشه و خلاصه با کلی مشورت با خانم دکتر شادانلو بالاخره قرار شد که ما مسافرتمون رو بریم و اینچنین بود که آناهید اولین مسافرتش رو با ما به چین اومد و کلی غذاهای چینی و مک دونالد در اولین روزهای پا گذاشتنش در این عالم رو نوش جان کرد و ما همش میترسیدیم که آخرش هم بچم قیافش به چینی ها بره که البته مامان جون بعضی وقتا به من میگه که آناهید یه کم شکل چینی ها شده و شبیه مجسمه چینی که تو پذیراییمون هستش شده خنده حالا شبیه هست یا نه رو نمیدونم سوال

خلاصه مسافرت هم تموم شد و ما برگشتیم و خدا رو شکر چیزی نشد و شروع شد ویزیت های دکتر و آزمایشات ....

پنجشنبه 24 آذر (هفته 12 ام) بود که اولین تست غربالگری و سونوگرافی NT و NB رو در آزمایشگاه نیلو انجام دادیم و اونجا بود که آناهید کلی ما رو معطل کرد ... خانم خانما خوابیده بود و هر چی من چای شیرین و شکلات خوردم بیدار نمیشد که نمیشد منم از شیرینی بدم اومده بود و با کلی زجر این چایی شیرین ها رو میخوردم تا بالاخره این دختر تنبل ما بعد از 3 ساعت یه تکونی به خودش داد و کار انجام شد...

بعدش مجددا در هفته 15 ام بود که میشد 14 دی ماه بازم رفتیم آزمایشگاه نیلو و تست کوادمارکر رو انجام دادیم که یادمه چهارشنبه بود و من صبح خیلی زود رفتم آزمایشگاه و به سرعت کارم رو انجام دادم و حدود 10 دقیقه به 8 صبح بود که رسیدم اداره و مهندس ح.ش هم نشسته بود و از اون مواقعی بود که با مرخصی و خروجی و اینا مخالف بود و من روز قبلش گفته بودم که کمی دیر میام انتظار نداشت که بتونم خودم رو سریع برسونم و هنوز نگاه های مرموزش تو ذهنمه .. بگذریم که اگر بخوام از اداره بگم حالا حالاها باید بگم خمیازه

خدا رو شکر جواب آزمایشات هم خوب بود ... تو این مدت همه به من میگفتن که نی نی من پسره در حالیکه من ته دلم دختر دوست داشتم و حتی داشتم واسه دخترم یه سارافون مثل سارافون دختر خاله ژینا میبافتم و وقتی همه بهم میگفتن که نی نی دختره غصه ام میگرفت که تکلیف این سارافون چی میشه گریه خلاصه پنجشنبه 20 دی ماه بود که من و بابایی و مامانی رفتیم سونوگرافی آزاده واسه  تعیین جنسیت و البته بررسی سلامت و اونجا بود که وقتی دکتر گفت نی نی دختره من خیلی خیلی زیاد ذوق کردم و همش از دکتر میپرسیدم درسته مطمئن هستی و احساس هم کردم که دکتره فکر میکرد من دوست داشتم پسر دار بشم ولی نمیدونست که چقدر من خوشحال شدم قلب اون موقع آناهیدم 20هفته اش بود و من دقیقا شب قبلش بود که اولین احساس رو از حرکات کوچولوش کردم و خیلی خوشحال بودم خجالت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)