آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

ماه دوم ...

1391/9/7 10:32
نویسنده : مامان آناهید
421 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 16 مرداد من و آناهید به اتفاق تورج و مهری و آوا قلقلی رفتیم مرکز خرید تیراژه و من واسه آناهید کالسکه خریدم و آوا هم صندلی ماشین .... این هم آناهید خانم که چند روز بعد برای اولین بار تو آشپزخونه گذاشتمش تو کالسکه اش که کاملا مشخصه چقدر استقبال کرده

 آناهید و کالسکه اش

فردای اون روز هم مهمون افطاری دایی ایرج بودیم تو باغ کن که بالاخره بعد از چند روز بابایی حالش خوب شد و اومد افطاری با مامانی و دلش واسه آناهید تنگ شده بود .. آناهید خانم هم توی باغ کلی گریه کرد و بهونه گیری کرد و گلاب به روتون رو مانتوی من هم بالا آورد خلاصه اینکه آروم و قرار نداشت.

روز جمعه 27 مرداد تولد بابایی بود و ما کیک خریدیم و برای اولین بار رفتیم خونه آقای اردلان ... طبق معمول بعد از ظهرها اونجا هم گریه کردی و باز هم گلاب به رونون ... ومن مجبور شدم لباسات رو عوض کنم .... و ما خیلی زود برگشتیم خونه خودمون

آناهید داره میره مهمونی

آناهید با لباسای مهمونیش

 اینم بگم که مامانی اینا رفته بودند رشت و فردای اون روز وقت حمومت بود و من و بابایی برای اولین بار خودمون تنهایی بردیمت حموم و دیدیم که روی بازوی چپت یه نقطه قرمز رنگ متورم شده و ما فکر کردیم پشه زده حتی دو روز بعد دیدم که همیجور داره بزرگ میشه و چون عید فطر بود و تعطیل آناهید رو بردیم پیش دکتر محمدی (دکتر قدیمی خانوادگی) اون پرسید واکسن زده و ما هم اصلا به یاد واکسنی که تو بیمارستان زده بودند نبودیم و گفتیم نه گفت پس حتما پشه هستش کاریش نداشته باشین تا اینکه روز 3 شنبه 31 مرداد که رفتیم خونه مامان جون واسه واکسن دوماهگیت مامان جون تا دید گفت این جای واکسنه و ما تازه فهمیدیم قضیه از چه قراره

 

.جای واکسن رو بازوی آناهید

 بعد همون روز واکسن دو ماهگیت رو زدیم و خیلی گریه کردی و اذیت شدی و کلی هم بالا آوردی و ما همون شب از نگرانی بالا آوردنت بردیمت بیمارستان کودکان خیابون طالقانی و اونجا هم تو مطب دکتر کلی بالا آوردی ... واکسن 2 ماهگیت خیلی سخت بود ... این هم عکس روز اولی که واکسن زده بودی و با کلی ناله و گریه خوابیده بودی ... قربونت برم

 

واکسن دو ماهگی آناهید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله سعیده
7 آذر 91 23:40
ای جونم دست بچه چی شده بوده .... الان دیدم خاله قربونت شه من که به جای مامانت بودم زندگی واسه کسی نمی ذاشتم بازم ماشاا... به این مامان صبور