ماه دوم ...
دوشنبه 16 مرداد من و آناهید به اتفاق تورج و مهری و آوا قلقلی رفتیم مرکز خرید تیراژه و من واسه آناهید کالسکه خریدم و آوا هم صندلی ماشین .... این هم آناهید خانم که چند روز بعد برای اولین بار تو آشپزخونه گذاشتمش تو کالسکه اش که کاملا مشخصه چقدر استقبال کرده
فردای اون روز هم مهمون افطاری دایی ایرج بودیم تو باغ کن که بالاخره بعد از چند روز بابایی حالش خوب شد و اومد افطاری با مامانی و دلش واسه آناهید تنگ شده بود .. آناهید خانم هم توی باغ کلی گریه کرد و بهونه گیری کرد و گلاب به روتون رو مانتوی من هم بالا آورد خلاصه اینکه آروم و قرار نداشت.
روز جمعه 27 مرداد تولد بابایی بود و ما کیک خریدیم و برای اولین بار رفتیم خونه آقای اردلان ... طبق معمول بعد از ظهرها اونجا هم گریه کردی و باز هم گلاب به رونون ... ومن مجبور شدم لباسات رو عوض کنم .... و ما خیلی زود برگشتیم خونه خودمون
آناهید با لباسای مهمونیش
اینم بگم که مامانی اینا رفته بودند رشت و فردای اون روز وقت حمومت بود و من و بابایی برای اولین بار خودمون تنهایی بردیمت حموم و دیدیم که روی بازوی چپت یه نقطه قرمز رنگ متورم شده و ما فکر کردیم پشه زده حتی دو روز بعد دیدم که همیجور داره بزرگ میشه و چون عید فطر بود و تعطیل آناهید رو بردیم پیش دکتر محمدی (دکتر قدیمی خانوادگی) اون پرسید واکسن زده و ما هم اصلا به یاد واکسنی که تو بیمارستان زده بودند نبودیم و گفتیم نه گفت پس حتما پشه هستش کاریش نداشته باشین تا اینکه روز 3 شنبه 31 مرداد که رفتیم خونه مامان جون واسه واکسن دوماهگیت مامان جون تا دید گفت این جای واکسنه و ما تازه فهمیدیم قضیه از چه قراره
.
بعد همون روز واکسن دو ماهگیت رو زدیم و خیلی گریه کردی و اذیت شدی و کلی هم بالا آوردی و ما همون شب از نگرانی بالا آوردنت بردیمت بیمارستان کودکان خیابون طالقانی و اونجا هم تو مطب دکتر کلی بالا آوردی ... واکسن 2 ماهگیت خیلی سخت بود ... این هم عکس روز اولی که واکسن زده بودی و با کلی ناله و گریه خوابیده بودی ... قربونت برم