افطاری مامان جون که نذر آناهید کرده بود

روز پنجشنبه 12 مرداد مصادف با 13 رمضان  بود که مامان جون نذر کرده بود که آناهید و البته دختردایی آناهید آوا قلقلی سالم به دنیا بیان و اون هم دوست ها و همسایه ها که تو کلاس قرآن با هم هستند رو افطاری دعوت کنه دستش درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود یادمه پارسال که واسه دخترخاله ژینا افطاری داده بود من و مهری کمک کردیم ولی امسال هم من آناهید رو داشتم هم خاله سعیده ژینا رو داشت که سردسته این سه تفنگدار (ژینا و آوا و آناهید) هستش و هم زندایی مهری آوا رو داشت خلاصه اینکه ما خیلی نتونستیم کمک کنیم  دایی ایرج خیلی کمک کرد و یه آشی پخته بود که یه وجب روش روغن بود  و زندایی نسرین و لیلا هم کمک کردند ...  قرار بود بابا امیر و مامانی هم بیان واسه افطاری اما حیف که بابا امیرت روز 4شنبه قبل مهمونی زود از سر کار اومد و وسط تابستون سرما خورده بود شدید به همین دلیل موند خونه و مامانی هم مجبور شد واسه پرستاری از بابایی بمونه  ولی من و آناهید مجبور بودیم بریم تا هم خدای نکرده ما سرما نخوریم و از طرفی مهمونی واسه آناهید بود نمیشد که ما نریم خیلی دوست داشتم اونها هم میتونستند بیان ... روز مهمونی هم آناهید تا آخرین لحظه قبل اذان کلی نق زد و گریه کرد و نخوابید و من غصه داشتم که مهمون ها بیان من چیکار کنم با این بچه ولی خدا رو شکر تا اذان رو گفتند و مهمون ها رسیدند آناهید گرفت خوابید  و اصلا از سر و صدا هم بیدار نشد تا مهمون ها که رفتند بیدار شد خلاصه که خیلی دختر خوبی بود اون روز و من هم تونستم تو پذیرایی کمک کنم. 

بعد از افطاری مامان جون چون هنوز بابا امیر حالش خوب نشده بود من و آناهید موندیم خونه مامان جون و روز شنبه 14 مرداد بود که رفتیم مرکز بهداشت 12 فروردین واسه آناهید تشکیل پرونده دادیم موقع رفتن خواستن پیراهن قرمزی که زندایی مهری واست آورده بود رو بپوشونم ولی ماشالله دیگه آناهید بزرگ شده بود پیراهنش تنش نرفت آخه سایز new born بود و حالا آناهید 47 روزش بود