ماه چهارم ...
چهارشنبه 5 مهر رفتیم خونه مامان جون ، ژینا و آوا هم اومده بودند و ما میخواستیم یه عکس سه نفره از شما بگیریم که نشد چون آناهید ساعت 8 شب خوابید و خاله و دایی دیر اومده بودند و نشد که آناهید خانم رو تو بیداری ببینند به جاش من از آوا و ژینا عکس گرفتم
جمعه 7 مهر که آناهید هفته اول ماه چهارم بود صبح زود ساعت 7 صبح برای اولین بار کمی خودش رو به جلو کشید و مامانی اینا هم رفته بودند رشت ما اونقدر ذوق کردیم که اصلا حواسمون به ساعت نبود و زنگ زدیم به مامانی بگیم و از خواب بیدارشون کردیم و این خبر خوش رو بهشون دادیم
چهارشنبه 12 مهر همکارای مامان اومدن دیدن آناهید و با هم یه عصرونه مختصر خوردیم
آناهید خانم داره حاضر میشه .... اجازه هست منم بیام مهمونی
آناهید خانم بغل دوست مامانی
یکشنبه 16 مهر بازهم گذر من به بیمارستان تهران کلینیک افتاد اما این بار رفتم ملاقات نعیمه همکارم که خدا بهش یه پسر داده بود اسمش رو هم گذاشتن محمد صدرا .... یادش به خیر من و نعیمه با اختلاف چند ماه باردار بودیم تو اداره .... چه دورانی بود
واکسن 4 ماهگی
یکشنبه 30 مهر رفتیم خونه مامان جون که واکسن 4 ماهگیت رو بزنیم خدا رو شکر این واکسن اصلا به سختی واکسن دو ماهگی نبود خیلی کم گریه کردی و دردت هم کمتر بود خدا رو شکر ...
شبی که آناهید واکسن 4 ماهگیش رو زده بود
فردای اون روز تولد پدرام بود و یه کیک کوچولو گرفتن و اومدن خونه مامان جون