آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

اولین مسافرت آناهید به شمال در ماه پنجم ....

1391/9/11 14:43
نویسنده : مامان آناهید
563 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 8 آبان رفتیم خونه مامان جون و شب اونجا بودیم تا فردا صبح من و بابایی برای اولین بار با آناهید بریم مسافرت شمال، صبح روز بعد سه شنبه ساعت 4:30 بود که حرکت کردیم و حدودا ساعت 9 رسیدیم و اون روز بعدازظهر جایی نرفتیم و خاله فریده اومد دیدن آناهید و خیلی از آناهید خوشش اومد ...

آناهید خانم 

فردای اون روز رفتیم کاسپین کنار دریا و آناهید برای اولین بار دریا رو دید .... هوا واقعا عالیییییییییی بود و دریا ساکت و آروم ... هیچ کس هم نبود دریا اختصاصی شده بود واسه ما ...، و آناهید برای اولین بار پاهای کوچولوش رو زد به آب دریا.... نهار هم از رضایی غذا گرفتیم و کنار دریا نوش جان کردیم خیلی خوشمزه بود

 آناهید در میان دریا و آسمان

آناهید و بابا امیر

هوای عالی ساحل دریا

آناهید جونی

 

پنجشنبه 11 آبان رفتیم خونه پسرخاله مامانی و تو حیاطشون که خیلی قشنگ بود آناهید رو گردوندیم و بعدش هم موقع برگشت رفتیم گلسار و کمی برای آناهید خرید کردیم. صبح روز جمعه مثل گذشته ها بابایی و پدر و آقای خراسانی و دوستش آقا بهمن رفتند قلعه رودخان یادش به خیر قبلا من هم میرفتم ولی امسال دیگه به خاطر گل دخترم نشد برم ... به جاش فردای اون روز که شنبه 13 آبان بود و به مناسبت عید غدیر تعطیل بود به اتفاق خاله فریده و همسرش رفتیم از تورنگ طلایی پلوکباب خریدیم و تو مسیر یه جای سرسبز نشستیم و نهار خوردیم

 آناهید

طبق برنامه قرار بود ما روز شنبه برگردیم ولی بس که هوا عالی بود و گرم این بود که تصمیم گرفتیم بیشتر بمونیم بعداز ظهر بابا و پدر بلیط گیرشون نیومد و مجبور شدن با ماشین خودمون برگردند تهران و روز یکشنبه و دوشنبه رفتند سرکار و مجددا سه شنبه و چهارشنبه رو مرخصی گرفتند و برگشتند رشت .... امسال اولین سالی بود که روز 14 آبان روز تولدم، من آناهید رو داشتم ... خدایا شکرت به خاطر این دختر گلی که به من هدیه دادی.

آناهید خانم خندان

هدیه خداوند

راستی آناهید برای اولین بار تو رشت روی دستاش بلند شد و خودش رو به عقب هل میداد :)) به قول من دنده عقب میره ... مثله این حالت خنده

 

آناهید آماده حرکت

چهارشنبه هم مجددا رفتیم کاسپین، لب دریا البته با خاله فریده نهار هم بازم مهمون رستوران رضایی بودیم ...

پاهای شنی آناهید

پاهای آناهید و مامان

پنجشنبه هم صبح رفتیم پارک ملت و بعد از ظهر رفتیم خونه خاله فریده واسه خداحافظی و بالاخره جمعه 19 آبان ساعت 7:30 صبح حرکت کردیم به سمت تهران .... این هم آناهید خانم که تو ماشین خوابیده رو صندلی

آناهید خوابالو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نونا
12 آذر 91 13:24
آخیییییییی خدا حفظش کنه این دخمله نازو چه سفره جالبی بوده انشاالله بهتون خوش گذشته باشه قربونش برم من با اون چشمایه نازش
مامان آريو
13 آذر 91 16:59
پس حسابي به آناهيد خوش گذشته ايشالله كه هميشه خوشحال باشه اگه موافقيد خوشحال ميشم تبادل لينك كنيم
مامان طاها
14 آذر 91 0:56
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
مامان آريو
17 آذر 91 13:08
پس حسابي به آناهيد خوش گذشته ايشالله كه هميشه خوشحال باشه اگه موافقيد خوشحال ميشم تبادل لينك كنيم