آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

آنچه گذشت ..... (قسمت سوم)

یادمه حدود اوایل هفته 17 یا 18 بارداریم بود، یه روز که با خاله سعیده داشتم حرف میزدم بهم گفت اگه میتونی شروع کن در دوران بارداریت قرآن بخون و من هم خیلی از این پیشنهاد استقبال کردم چون تا بحال قرآن رو کامل نخونده بودم و خیلی وقت بود که دلم میخواست این کار رو بکنم و این پیشنهاد یک جرقه شد در ذهنم و شروع کردم به خوندن قرآن و با کمک خدا تونستم تا تقریبا چند روز قبل از زایمانم قرآن رو به طور کامل بخونم و خیلی از این بابت خوشحال بود بودم و احساس رضایت میکردم و در این مدت هم همیشه برای سلامتی نی نی دعا میکردم و خدا هم کمکمون کرد  راستی این همون سارافونی که برای آناهیدم بافتم، و روز یکشنبه 7 اسفند 90 بود که شروع کردم به بافتنش ولی یادم ن...
11 شهريور 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت دوم) .... پروژه انتخاب اسم

وقتی معلوم شد که نی نی ما دختره پروژه انتخاب اسم شروع شد و من و بابا امیر یه سررسید برداشتیم و بعدازظهر جمعه 21 بهمن 90 بود شروع کردیم از روی چند تا کتاب اسم که هم خودمون خریده بودیم و هم از خاله سعیده و زندایی مهری گرفته بودیم به ترتیب حروف الفبا اسمهایی رو که دوست داشتیم رو شروع کردیم به نوشتن در این میون وبسایت ثبت احوال و چند سایت دیگه هم جزء منابعمون بود تازه پیشنهادات دیگران رو هم یادداشت کرده بودیم از جمله پیشنهادات خاله سعیده و مامان جون و مامانی و خاله فریده و کوشا و دایی و ... که در نهایت پروژه اسم فازبندی شد  در فاز اول از بین بیش از 100 اسم منتخب از منابع 48 اسم فیلتر شد، فاز دوم رو سیزده بدر سال 91 بود که تعداد اسمها ...
11 شهريور 1391

آنچه گذشت ..... (قسمت اول)

از اونجایی که وبلاگ آناهید به تازگی افتتاح شده و قبل از تولدش نبوده بنابراین تا حالا مطلبی نداشته ولی من میخوام یه مرور کوتاه به مهمترین اتفاقات گذشته کنم تا در وبلاگش ثبت کنم  تقریبا اوایل آبان سال 90 بود که ما فهمیدیم آناهید خانم تو راهه، و این متقارن شده بود با سفر ما به چین. وقتی ما فهمیدیم که خدا آناهید رو به ما داده دقیقا 2 روز بعدش قرار بود که ما آخرین مسافرت مجردی با بابایی رو بریم و حالا کلی استرس داشتیم که نکنه مسافرت خطری داشته باشه و خلاصه با کلی مشورت با خانم دکتر شادانلو بالاخره قرار شد که ما مسافرتمون رو بریم و اینچنین بود که آناهید اولین مسافرتش رو با ما به چین اومد و کلی غذاهای چینی و مک دونالد در اولین روزهای پا ...
8 شهريور 1391

اولین سلام

سلام امروز که دارم این مطلب رو مینویسم آناهید جونم 68 روزش شده و پس از کلی تلاش از ساعت 12 بالاخره ساعت 14:15 تونستم که بخوابونمش و بیام اینجا تا کلنگ وبلاگش رو بزنم   امیدوارم که بتونم خاطرات لحظات شیرین زندگی با دختر گلم رو اینجا بنویسم تا به یادگار بمونه ...
4 شهريور 1391