آنچه گذشت ..... (قسمت سوم)
یادمه حدود اوایل هفته 17 یا 18 بارداریم بود، یه روز که با خاله سعیده داشتم حرف میزدم بهم گفت اگه میتونی شروع کن در دوران بارداریت قرآن بخون و من هم خیلی از این پیشنهاد استقبال کردم چون تا بحال قرآن رو کامل نخونده بودم و خیلی وقت بود که دلم میخواست این کار رو بکنم و این پیشنهاد یک جرقه شد در ذهنم و شروع کردم به خوندن قرآن و با کمک خدا تونستم تا تقریبا چند روز قبل از زایمانم قرآن رو به طور کامل بخونم و خیلی از این بابت خوشحال بود بودم و احساس رضایت میکردم و در این مدت هم همیشه برای سلامتی نی نی دعا میکردم و خدا هم کمکمون کرد راستی این همون سارافونی که برای آناهیدم بافتم، و روز یکشنبه 7 اسفند 90 بود که شروع کردم به بافتنش ولی یادم ن...
نویسنده :
مامان آناهید
16:31