تولد یک سالگی (پنجشنبه 92/3/30)
خیلی دیره برای نوشتن ولی عیبی نداره ماهی رو هر وقت از آّب بگیری تازست
مامان واسه جشن تولد یک سالگی آناهید جون تمام تلاشش رو کرد که بهترین رو انجام بده تولدت حال و هوای تم رنگین کمون رو یه کمی داشت ، تمام تزئینات رو خودم واست از اینترنت گرفتم و درست کردم و پرینت گرفتم .... یعنی از تولید به مصرف ... کلی زحمت کشیدم
اینهم از ریسه تولدت مبارک .....
واسه شام هم سالاد اولویه و سالاد ماکارونی و رولت کالباس و میوه سیخی و ژله رنگین کمونی و ترش تره و سالاد کاهو داشتیم، ژله رو برای بار اول درست کردم که خدا رو شکر خوب شد و همه خوششون اومده بود.
صبح روز تولدت پستچی یه بسته آورد و من خیلی سورپرایز شدم ... دوستای مامان واست یه دامن توتوی رنگین کمونی و یه تاپ که اسمت روش نوشته شده بود و تل رنگین کمونی خریده بودن و با پست فرستاده بودن که خیلی غیرمنتظره و جالب بود ...
واسه کیک تولدت اول میخواستم رنگین کمونی بگیرم که بابا امیر گفت عکست رو روش چاپ کنیم و این شد که مدل کیکت عوض شد ... بماند که روز تولدت که رفتن کیک رو بگیرن دیدن عکس اشتباهی چاپ شده و بعدش دوباره عکست رو چاپ کردن و این مساله خیلی ما رو بهم ریخت .... علیرغم اینکه از روزهای قبل خیلی از کارها رو با کمک مامانی کرده بودیم ولی یه سری کارها بود که باید همون روز انجام میشد و این خیلی مامان رو خسته کرد و واقعا شب تولدت انرژی ای باید میداشتم رو نداشتم ... شما هم که طبق معمول که ساعت 9 میخوابی دقیقا قبل شام بهونه خواب گرفتی و ما قبل از شام کیک آوردیم و عکس گرفتیم که تو بیدار باشی هرچند که عکس ها همه درهم برهم شد و به زور دو تا عکس درست پیدا کردم وقتی میز شام آماده شد دیگه طاقت نداشتی و خوابت میومد و من خیلی دوست داشتم که پیش مهمونا باشم واسه شام ولی مجبور بودم ببرم بخوابونمت وگرنه دیگه هیچی
کادوهای تولدت هم اینا بودن : من و بابا واست تاب بارفیکسی خریدیم که اولش خیلی ذوق کردی و بعد از چند روز برات عادی شد ، مامانی یه پلاک تولدت مبارک، مامان جون و خاله سعیده النگو، دایی ایرج و تورج صد تومن، دایی سعید عروسک بچه همه کاره ، خانواده اردلان هم سکه الیزابت، خاله فرزانه (پرستارت) هم یه کیف برات خریده بود، نسیم دوست مامان هم قبلا برات لباس خریده بود ... ما هم به عنوان گیفت همون عکسی رو که روی کیکت چاپ کرده بودیم رو روی مگنت زده بودیم (از سایت عکس پرینت) و چند تا عروسک تولو هم واسه بچه ها گرفته بودیم که متاسفانه به دلیل شلم شوربا بودن اوضاع اون شب عکس از هدایا موجود نیست
مامان قربون اون دو تا دندون موشی بره (این لباس خوشگل رو هم دایی بابایی خریده بود)
آناهید داره میرقصه
این تنها عکسیه که مرتبه و با ژینا داری با بقیه عکس درستی ازت نتونستم گیر بیارم
خلاصه اینکه ما این امتحان الهی رو به سلامتی و موفقیت پشت سر نهادیم و خودمون رو گرم کردیم برای مراحل بعدی که واکسن و دکتر قلبت بود.