آنچه گذشت ..... (قسمت چهارم)
آناهید عزیزم عید نوروز سال 1391 اولین عیدی بود که با ما بودی و من و بابا امیر به همراه خانواده بابا واسه تعطیلات عید نوروز رفتیم شمال و این دیگه آخرین مسافرتی بود که ما داشتیم چون دکتر شادانلو به من گفته بود تا تا پایان هفته 27 میتونی مسافرت بری البته تا هفته 30 هم اشکال نداره ولی اگر واجب نیست بهتره که دیگه مسافرت نری و ما هم به خاطر اینکه آب و هوایی عوض کرده باشیم رفتیم رشت و این بود آخرین مسافرت ما .... وقتی برگشتیم تصمیم گرفتیم تا دیر نشده و هوا گرم نشده بریم واست سیسمونی بخریم و روز چهارشنبه 23 فروردین 91 بود که من و خاله سعیده و مامان جون رفتیم خیابون بهار واست خرید کردیم
و اما ادامه آزمایشات یکشنبه 10 اردیبهشت 91 بود که قرار شد مجددا یه سونوگرافی بررسی سلامت انجام بشه و از اونجایی که من دوست داشتم از سونوگرافیت فیلم داشته باشم رفتم سونوگرافی قائم مقام که بتونم سی دی فیلمت رو بگیرم ولی متاسفانه نتونستم از دکتر لاریجانی وقت بگیرم و دکتر دژم برام سونوگرافی رو انجام داد و من بیصبرانه منتظر دیدن گلم بودم و با اینکه سونو معمولی بود ولی کاملا میشد اعضا بدنت رو تشخیص داد صورت نازت، دست ها و پاها و قلب کوچیکت اینم یه عکس از صورت ماهت عزیزم وقتی حدود 32 هفته سن داشتی و وزنت حدود 2000 گرم بود
البته خودم روش نقاشی کردم که اگر کسی نتونست تشخیص بده کمک کرده باشم
بعدش دوشنبه 18 اردیبهشت مامانی رفت کلینیک بصیر واسه چکاپ چشم که اگرد در شرایط زایمان طبیعی قرار گرفتم بدونم مشکلی از نظر چشم پزشک نداشته باشه (آخه مامانی چشماش رو عمل لیزیک کرده بوده) که خوشبختانه دکتر تائید کرد و گفت هیچ مشکلی وجود نداره ... بعدش من همینطور به اداره رفتن ادامه میدادم تا جایی که دیگه صدای همکارام در اومده بود که پس تو کی میخواهی بری مرخصی منم به حرفشون گوش کردم و 2 روز اخر اردیبهشت رو از دکتر مرخصی استعلاجی گرفتم ولی دیگه توی خرداد ماه واقعا رفتن به اداره سخت شده بود و من با اینکه وزن زیادی اضافه نکرده بودم با این حال راه رفتن برام سخت شده بود مخصوصا تو سربالایی دیگه کم میاوردم این بود که تصمیم گرفتم چند روز قبل تعطیلات 14 و 15 خرداد رو مرخصی بگیرم و کمی استراحت کنم این بود روزهای 8 و 9 و 13 و 16 و 17 خرداد رو مرخصی گرفتم البته قصد نداشتم هفته ای تعطیلات 14 و 15 خرداد بود رو کامل برم مرخصی اما چهارشنبه 10 خرداد که رفتم پیش دکتر شادانلو بهم گفت اگر میتونی اداره نری بهتره بمونی خونه و کمی استراحت کنی تا بچه کمی وزن بگیره چون احساس میکرد من خیلی وزن اضافه نکرده بودم یا شاید وزنم ثابت مونده بود اینطور شد که من هفته تعطیلات رو مرخصی گرفتم . حتی 15 خرداد که تولد دخترخاله ژینا هم بود من علیرغم میل باطنی از ترس اینکه نکنه مشکلی پیش بیاد نرفتم و خیلی ناراحت بودم ولی کاری نمیشد کرد
دکتر شادانلو به دلیل اینکه توی سونوگرافی قبلیم کمی تناقض بود یه سونو جدید واسم نوشت و گفت که حتما برم پیش دکتر اکرمی انجام بدم و روز چهارشنبه 17 اردیبهشت بود که با مامانی رفتیم اونجا بماند که بابا امیر قبلش رفته بود واسه ما نوبت گرفته بود و کلی معطل شدیم تا سونوگرافی بیوفیزیکال پروفایل رو انجام بدیم .یه قسمتش تست قلب نی نی بود و یه پروب هایی رو وصل کرده بودن که نوار قلب جنین رو ثبت میکرد ضربان قلب در حالت نرمال حدود 145 تا 160 نوسان داشت ولی وقتی با یه دستگاه ویبره جنین رو وادار به حرکت و عکس العمل میکرد ضربان قلب کوچولوش تا 190 هم بالا میرفت ... قربون بچم برم که تقلا میکرده و ضربان قلبش بالا میرفته خلاصه این کار هم انجام شد و بازهم خدا رو شکر که هیچ مشکلی نبود و فردای همون روز جواب سونو رو به دکتر شادانلو نشون دادم قرار شد که روز شنبه 20 اردیبهشت برم واسه آخرین آزمایش خون و سه شنبه 23 ام جوابش رو واسه دکتر ببرم که تو پرونده ام نگهداری کنه واسه روز عمل ... اینجا بود که دکتر شادانلو بهم گفت روز زایمان رو سه شنبه 30 خرداد معین میکنیم که 39 هفته کامل بشه ولی گفت از روز سه شنبه 23 ام تا 29 خرداد یه مسافرت اضطراری براش پیش اومده و ایران نیست و از من خواست که نگران نباشم و اگر مشکلی پیش اومد دکتر باصر رو جانشین خودش کرده و ازم خواست تو این هفته کمی مراعات کنم تا خدای نکرده مشکلی پیش نیاد ولی مگه من دلم آروم میشد اصلا دوست نداشتم بعد از اینکه 9 ماه تحت نظر دکتر شادانلو بودم واسه عمل برم پیش یه دکتر دیگه این بود که هفته آخر تقریبا به استراحت مطلق در خونه سپری شد و من جز خوردن و خوابیدن کار دیگه ای نکردم تا روز موعود.......