آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

روزهای سخت بیمارستان

1391/7/19 21:07
نویسنده : مامان آناهید
498 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 31 خرداد خیلی روز بدی بود من با بدبختی کمی شیر دوشیدم و تو پاکتی که بیمارستان بهم داده بودند ریختم و صبح روز بعد جمعه ساعت حدود 6 یا 7 بود که رفتیم بیمارستان که به آناهید شیر بدم و دکترش رو ببینیم دکترش خانم خسروی بود که اومد و گفت بچه باید حداقل 5 یا 6 روز بستری باشه از طرفی هم گفت یه صدای اضافه تو قلبش شنیده که باید اکو ببریدش واسه اطمینان و باید یه سونوگرافی از لگن و جمجمه هم انجام بشه ، آزمایش تیرویید هم باید انجام بشه و در ضمن واسه جلوگیری از عفونت آنتی بیوتیک تو سرمشه و باید حتما این سرم ها رو بگیره وااااااااااااای من انتظار شنیدن این همه چیز رو نداشتم و پیش خودم میگفتم آخه من هزار تا آزمایش و غربالگری و سونوگرافی قبل از زایمان انجام دادم همه چیز خوب بوده حالا یهو چی شد که همه چیز بهم خورد از قندش از اکوی قلب و از سونوی لگن و جمجمه و هزار تا آزمایش دیگه ... خلاصه که گفتنی های دردناک و پر از اشک من تو اون چند روز زیاده که اگه بخوام بگم یه طوماره فقط چند تا رو کوتاه میگم ... از لحظات سخت شیر دوشیدن که روزای اول با سختی بود و حتی یه بار شیرم با خون قاطی شده بود که خانم سلوکی (پرستار) گفت اشکال نداره بچه شیر همراه با خون رو هم میخوره ... روز اول بامامان امیر رفتم بیمارستان و تا حدود ساعت 2 بعد از ظهر موندیم و بعد برگشتیم خونه روز بعد هم با مامانم رفتیم بیمارستان ولی دیگه از روز سوم واقعا دیدم اومدن اونها بیفایده است و ازشون خواستم که دیگه نیان و من تنها برم از طرفی واقعا هم غصه داشتم که تنهای تنها تو اتاق شیردهی که دقیقا روبروی اتاق نوزادان و کنار همون اتاقی که توش بستری بودم بمونم ساعات ملاقات که میشد همه میومدند و من تنها بودم خیلی دوست داشتم یکی تو اون روزای سخت تو ساعت ملاقات بیاد پیشم از طرفی نمیخواستم هم به کسی بگم خلاصه روزای سختی بود درد بخیه ها تو اون هفته اول واقعا عذاب آور بود  به جای اینکه تو خونه باشم و ازم پرستاری بشه مجبور بودم برم بیمارستان نمیتونستم نرم خودم رو مسئول میدونستم هر لحظه که از بچم دور میشدم احساس میکردم خیلی بیرحمم دوست داشتم شب هم بمونم ولی واقعا نمیشد خودم هم نیاز به استراحت داشتم ... کار هر روزم شده بود انتظار واسه شیر دادن به آناهید و گرفتن جواب آزمایش قندش که هر روز یه چند تا بالا میرفت خلاصه که سونوی لگن و جمجمه هم انجام شد خدا رو شکر خوب بود آزمایش تیرویید چند بار گرفتند که خوب بود ولی تو این مدت دیگه جایی نمونده بود روی دست و پای کوچولوی گلم که سوراخ سوراخ نشده باشه دستاش ورم کرده بود بس که سوزن زده بودند .... وااااای از روزی که رفتم بیمارستان و گفتند که شب قبل پرستارها خواسته بودند جای سرم رو عوض کنند ولی دیگه رگ آناهید جواب نمیداده همه جاش سوراخ بوده و دست و پای بچم رو آش و لاش کرده بودند با دیدن اون صحنه اونقدر گریه کردم ...یادمه شب قبلش آرزو داشتم که آناهید رو بدون اون سرم ها و اون تشکیلات بغلش کنم و اون روز این آرزوی من برآورده شد و آناهید رو بدون سرم بغل کردم ولی به چه قیمتی به قیمت اینکه همه جای بچم سوراخ سوراخ و قرمز شده بود. گریه

آناهید بعد از اون شب دردناک که نتونسته بودند رگش رو بگیرند. الهی بمیرم واسه اون چهره معصومت.دردت به جونم

آناهید بعد از اون شب دردناک که نتونسته بودند رگش رو بگیرند. الهی بمیرم واسه اون چهره معصومت.دردت به جونم

 از طرفی باید سرم رو دوباره میگرفت دکترش گفته بود چند ساعت به رگش استراحت بدن و بعد دوباره سرم رو بهش بزنند که پرستار اون روز خانم رمضانپور بود که همشهری مامانم بود و با هم رفیق شده بودند گفت من میترسم دوباره رگ بچه رو سوراخ کنم صبر کن تا شیفت بعد خانم سلوکی تجربه اش زیاده اون بیاد و رگ رو بگیره و خدا واقعا خیرش بده به کارش خیلی مسلط بود و اومد رگ آناهید رو گرفت و مجدد سرم رو وصل کرد.... خلاصه اون روزای سخت هم همینطور گذشت ... تو این مدت هم که همه پرستارها و دکترهای بیمارستان عاشق آناهید شده بودند حتی خانم دکتر ابطحی که رئیس بخش نوزادان هم بود و به گفته پرستارها خیلی احساسی نیست هر روز که به بخش سرکشی میکرده کلی قربون صدقه آناهید میرفته و هر روز از پرستارها میپرسیده عشق من چطوره ؟؟ قربونش برم واقعا نوزاد نازی بود از نظر من که مامانشم خوشگل ترین بود بقیه رو نمیدونم البته همه بچه ها ناز و معصومند ولی بچه خود آدم یه چیز دیگه ای هستش قلب قلب قلب

آناهید تو بیمارستان وقتی 5 روزش بود، بعد از شیر دادن تو بغلم مثل فرشته ها خوابیده بود

آناهید تو بیمارستان وقتی 5 روزش بود، بعد از شیر دادن تو بغلم مثل فرشته ها خوابیده بود

 روز هفتم تولد آناهید و روز پنجم بستری شدنش بود که نافش هم افتاد و خانم رمضانپور به من مژده این خبر رو داد و آورد نافش رو داد بهم و یه مژده دیگه هم داد که گفت احتمالا فردا آناهید مرخص میشه و بالاخره آناهید گلم بعد از 6 روز بستری شدن در بخش نوزادان بیمارستان تهران کلینیک روز سه شنبه 6 تیر مرخص شد و با هم اومدیم خونه و شادی رو به خونه ما آورد. البته سر راهمون رفتیم آزمایش غربالگری دادیم و چون دیر شده بود قرار شد بعد از یک هفته مجدد تکرار بشه.

آناهید عزیزم داره مرخص میشه

آناهید عزیزم داره مرخص میشه

لحظه ای که آناهید گل اومد به خونه

لحظه ای که آناهید گل اومد به خونه

انشالله که دیگه اون روزها تکرار نشه و همه بچه ها سالم و سلامت باشند ... آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زینب (مامان امیر عباس)
19 مهر 91 22:57
سلام ...ماشالله دخترت خیلی نازه ...انشالله عروسش کنی ... عزیزم وقتی داشتم متن و می خوندم یاد 28 روز پیش خودم افتادم خیلی غمل دلمو گرفت اما خدارو شکر که دخترت خوب شد و آوردیش خونه ...انشالله همیشه تنش سالم باشه ... منم این زجرو کشیدم ... منم بچم بعد تولد حالش بد شد منم فردای روز تولد امیرم تنهایی با یه کریر خالی اومدم خونه تا دوش بگیرم برم پیش پسرم بهش شیر بدم ... اما آرزوش برای همیه رو دلم موند پسرم فرشته شد 22 مهر میشه 1 ماه که فرشته شده ...خیلی سخته وووخیلی ....دلم گرفت وقتی خوندم ...
خاله سعیده
25 مهر 91 1:35
اِِِِِِِِِِِِِ اِ اِ .... بسه دیگه این قدر خاطرات بد رو ننویس ... خدا رو شاکر باش و دیگه .... مطالب شادت رو بنویس .... از بامزه گی های آناهید جونم بنویس .... قربوش بره خاله .... در ضمن بمیرم واسه آبجی کوچولوم که نیومدم بیمارستان دیدنش ... چه میشه کرد ... خونه دار و بچه داره دیگه تازه کارمند هم هستیم چه شود.