آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

افطاری خونه مامان جون پنجشنبه 27/4/92

مامان جون هر سال به یه بهانه افطاری میداد و امسال تقریبا از دادن افطاری منصرف شده بود چون واقعا خسته میشد ولی با این جریانی که برای آناهید پیش اومد مامان جون بازم نذر کرد که برای آناهید افطاری بده و من و آناهید و مامانی رفتیم خونه مامان جون و دستش واقعا درد نکنه خیلی سنگ تموم گذاشته بود و من یاد افطاری پارسال افتادم که آناهید کوچولو بود و هنوز کولیک ها و دل درد های بعد از ظهرش بود و موقع افطاری تو اونهمه سر و صدا و شلوغی تو پشه بندش توی اتاق خوابیده بود ... چقدر زود میگذره واقعا ... ... البته در این میان روز چهارشنبه 26 تیر 92 هم آناهید رو بردم مرکز بهداشت سمنگان واسه تست بینایی سنجی که خدا رو شکر موردی نبود .... آن...
1 آذر 1392

بستری کردن آناهید برای عمل در بیمارستان بهمن (بخش دوم)

صبح یکشنبه زود بابا اومد برای امضای رضایت عمل و قرار شد بریم به سمت اتاق عمل ... لباسای اتاق عمل رو با یه ترفندی بهت پوشوندم نمیذاشتی و من برای اینکه گولت بزنم گفتم ببین چه لباسای نازیه رنگ لباس عروسکته ... صورتیه و با هزار تا کلک لباسا رو تنت کردیم و چقدر هم ناز شده بودی بمیرم برات حالا خانم پرستار قانون مندیش گل کرده بود و اصرار که باید آناهید رو روی برانکارد ببریم و به محض اینکه آناهید رو میذاشتیم روی برانکارد دوباره گریه میکرد بچه ترسیده بود اصلا نمیذاشت روی تخت بخوابونیمش خلاصه با اصرار و التماس خانم پرستار راضی شد که آناهید بغل من بمونه رسیدیم جلوی اتاق آنژیوگرافی دم در باز خواستند آناهید رو از من بگیرند که بازهم به طرز وحش...
1 آذر 1392

چکاپ مجدد قلب بعد از 1 سالگی

آخرین باری که رفتیم پیش دکتر میری ، حدودا 7 ماهت بود و قرار بود به دلیل وجود یه نشتی توی رگ قلبت تا 1 سالگی صبر کنیم و دکتر به ما گفت که احتمالا هم این رگ بسته میشه و مشکلی نخواهد بود .... قبل از تولدت پیش خودم تصور میکردم مثل هفت خان رستم چندین مرحله سخت دارم که باید پشت سر بذارم و خیالم راحت بشه 1- تولد 2- واکسن 1 سالگی 3 – وضعیت قلبت 4- چکاپ چشم پزشکی ..... اما اون موقع نمیدونستم که در برابر مورد سوم بقیه اصلا خان نیستند. بعد از تولدت در اولین فرصت از دکتر میری وقت گرفتم که البته یکی دو روز وقتت تغییر کرد و من و بابا تو رو روز سه شنبه 11 تیر 92 بردیم پیش دکتر میری، مامانی کاری براش پیش اومد و نتونست بیاد و ما رفتیم پیش دکتر...
28 آبان 1392

واکسن 1 سالگی و دندون 5 ام

بعد از تولدت روز شنبه 1 تیرماه 92 قرار بود که واکسن 1 سالگیت رو بزنیم و من از قبل با مرکز بهداشت 12 فروردین تماس گرفتم که گفتند مرکر بهداشت تعطیل شده و باید بریم مرکز بهداشت نظام مافی، صبح روز شنبه با مامان جون رفتیم مرکز بهداشت و یه واکسن کوچولو فقط تو بازوی دست راستت زدن که خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی و دختر خوب و خوش اخلاقی بودی و مثل واکسن های قبلی نیازی به کمپرس سرد و گرم و حتی قطره استامینوفن نداشت و فقط گفت ممکنه تا 10 روز بعد کمی تب یا حالت سرماخوردگی داشته باشی که خوشبختانه این عوارض هم وجود نداشت.  فردای اون روز متوجه یه تیزی کنار دندون پایین سمت راستت شدم و به این ترتیب داری صاحب پنجمین دندونت میشی. ...
13 مهر 1392

صفحه متولدین امروز در نی نی وبلاگ

نی نی وبلاگ تو صفحه متولدین امروز همیشه عکس اونایی که تولدشون هست رو لیست میکنه و من به توصیه خاله سعیده در کمین بودم و صبح روز تولد علیرغم مشغله زیاد رفتم و این صفحه رو به یادگار ذخیره کردم ... نکته جالب اینه که آناهید دو تا عکس داره و به این دلیله که اولش نام کاربری Anahid رزرو شده بود و من مجبور شدم Anahid1391 رو انتخاب کنم ولی بعد مدتی دیدم اون صفحه Anahid هیچ پستی نداره و مطلبی ارسال نمیکنه و اینه که وارد عمل شدم   و هم به ایمیل همون صفحه و هم سایت نی نی وبلاگ پیغام فرستادم که من این نام کاربری رو میخوام اگه استفاده نمیشه لطفا آزادش کنین تا من این نام کاربری رو بگیرم خلاصه نمیدونم نی نی وبلاگ این کار رو کرد یا نویسنده خاموش اون س...
7 مهر 1392

تولد یک سالگی (پنجشنبه 92/3/30)

خیلی دیره برای نوشتن ولی عیبی نداره ماهی رو هر وقت از آّب بگیری تازست    مامان واسه جشن تولد یک سالگی آناهید جون تمام تلاشش رو کرد که بهترین رو انجام بده تولدت حال و هوای تم رنگین کمون رو یه کمی داشت ، تمام تزئینات رو خودم واست از اینترنت گرفتم و درست کردم و پرینت گرفتم .... یعنی از تولید به مصرف ... کلی زحمت کشیدم     اینهم از ریسه تولدت مبارک ..... واسه شام هم سالاد اولویه و سالاد ماکارونی و رولت کالباس و میوه سیخی و ژله رنگین کمونی و ترش تره و سالاد کاهو داشتیم، ژله رو برای بار اول درست کردم که خدا رو شکر خوب شد و همه خوششون اومده بود. صبح روز تولدت پستچی یه بست...
2 مهر 1392

اردیبهشت 92 و مسافرت

بازم رفتیم شمال .... این دفعه مامان جون و باباجون هم با ما اومدن .... مامان جون موقع ناهار برای اینکه سر آناهید خانم رو گرم کنه تا بذاره ما ناهار بخوریم یه استخوان داد دستش و آناهید هم با اون کلی سرگرم شد  آناهید مشغول خوردن استخوان جوجه کباب (27-2-92) بعدش  یه گاو اومد که ما خواستیم آناهید و گاو باهم عکس یادگاری بگیرن که این شد نتیجه اش        ولی بعدش حالش خوب شد و مثل خانم خوشگل ها بازی میکرد برای خودش       تو این عکس هم دندونای بالای آناهید معلومه .... ...
15 خرداد 1392